همینه آزاد |
|||
چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:انتظار +ظهور, :: 11:53 :: نويسنده : میثم
شعر زیر بریده ای از یک مثنوی بلند برای حضرت بقیه اللهالاعظم(عج) که با عنوان مثنوی ظهور توسط "سیاوش امیری" شاعر و پژوهشگر انقلاب و دفاع مقدس سروده شده که به مخاطبان عزیز تقدیم میشود: من آمده ام شکسته دلها /غلتیده میان آب و گِلها
بر شاخه ناله بلبلی هست بر شیشه گریه غلغلی هست
بشنو تو ترانه های بلبل در سینه دلت فتد به غلغل
برخاستهام بهار در دست رقصان و تلوتلو خوران مست
مِی می چکد از سرِ زبانم بس خمره نهفته در دهانم
گر باز شود دهانم ای دوست صد فتنه کند زبانم ای دوست
بر مستی ما ببخش هر چیز نشنیده کسی ز مست پرهیز:
باز آمدهام به یاری ایل پایان بگرفته خواری ایل
باز آمدهام به آیش باغ بی پرده کنم نوازش باغ
دیری است نخورده شخم این باغ دیری است ندیده تخم این باغ
من آمدهام که تک سوارم من خنده باغ در بهارم
من آیینهدار آفتابم روشنگر چار و یک کتابم
میراث من است شبستیزی بر بام سحر ستاره ریزی
من وعده کل سرورانم پابوس همه پیمبرانم؛
من آمدهام که ساعتم من آغازگر قیامتم من
من آمدهام که رهنمایم من صاحب امر و کدخدایم
ای نسل ترانههای پاییز با عطر محمّدی در آمیز
گل نقش رُخ فرامُشان نیست عرفان گل باغ خامُشان نیست
گل نقش رُخ پری چهر است گل آیینه لطیف مهر است
گل مخمل دامن زمین است گل خاتم سبزه را نگین است
عرفان گل باغ آشنایی است منظومه روشن رهایی است
عرفان شط آب در کویر است دارایی و گنج هر فقیر است
عرفان پل راه رهسپاران منظور دل امیدواران
بشتاب به سوی باغ عرفان برگیر به ره چراغ عرفان ********************* من آمدهام هَلا جوانان هم نسل شماست پیر دوران
من آمدهام به مِی فروشی در کهنه مِیام نوین خروشی
من خادم آستان عشقم من راوی داستان عشقم
صد دشت شقایق است با من صدها گل عاشق است با من
چون نوح شدم رفیق توفان من بت شکن ام خلیل پیمان
من آیینه جمال یارم من یوسف آخرین قرارم
من شاخه ریشه قدیمام من جلوه موسی کلیمام
جا پای من است چاه زمزم مفتون من است پور مریم
من چشمه آب جاودانم چون خضر شده نگاهبانم ؛
هر کس که محمد (ص) و علی (ع) را هر کس که امام اوّلی را
باور بنموده بی کم و کاست بی باور من چه کرده درخواست ؟!
من آمدهام شکسته دلها غلتیده میان آب و گِلها
تاوان دل شکسته تان چند یک برق نگاه خستهتان چند؟!
من آمدهام که دُخت زیبا آسوده دل از گزند و یغما
با یک سبد از جواهر ناب و زنبیلی از طلای نایاب
هر جا که رَود نبیند آزار در کوچه و شهر و کوی و بازار
من آمدهام که شیر و آهو یک گلّه نه آنکه هر که یک سو
من آمدهام که گرگ با میش یکجا نه غریبه، بلکه چون خویش
آرام و قرار برگزینند آسوده کنار هم نشینند... صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |